جدول جو
جدول جو

معنی ز پای افکندن - جستجوی لغت در جدول جو

ز پای افکندن
(شُ دَ)
کنایه از کشتن. بزمین افکندن. از پای درآوردن:
بر ایشان ببخشید زورآزمای
وز آن پس نیفکند کس را ز پای.
فردوسی.
رجوع به ز پای فکندن و از پای افکندن و از پای فکندن شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(گُ تَ)
مخفف از پای افکندن. کنایه از کشتن. مغلوب کردن. نابود ساختن. تباه ساختن:
گرفتند نفرین بر آن رهنمای
بزخمش فکندند هر یک ز پای.
فردوسی.
رجوع به پای، از پای افکندن، ز پای درآوردن، و ز پای اندرآوردن’ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از از پای افکندن
تصویر از پای افکندن
کشتن، به زمین افکندن
فرهنگ لغت هوشیار